بنيادگرايي سناريوی سياه در افغانستان
احمدشاه عبادی احمدشاه عبادی


تازه گي نخواهد داشت که گفته شود : جنگ ميان گروه های بنيادگرای افغانستان هر روز شديدتر از روز پيش گرديده و ابعاد بمراتب خطرناک و وسيعتر بخود گرفته است .برداشت و تعبير رايج در ميان خود فندمنتاليست ها از ماهيت جنگها و اختلافات روی مقررات و شريعت اسلامي،امر به معروف و نهي از منکر،و طرز حکومت اسلامي و اينکه مشروعيت شان را به چماق ايديالوژی اسلام و شرعي استوار کنند مي باشد.اما جستجو کردن ريشه های جنگ ها و بحران حکومتي آنان درين نوع اختلافات،نفهميدن حقيقت و واقعيات تاريخي خواهد بود.علل بحران و کشمکش اينها بر سر اصول اسلام و شريعت واقعيت ندارد . حقيقت اينست که اينها،مردم و تاريخ جامعه را از نظر دور انداخته اند. از نظر تاريخي حکومت اينان يک پروژه شکست خورده است واز نظرسياسي مردم آنرا نمي خواهند،اين منشاء وضعيت و بحران است .از هر شگاف بالفعل و بالقوه از هم گسسته مي شوند و اجزا و جناح های متشکله اش،هفتگانه و هشتگانه و طالبان،چنان جنايات مدحش را در افغانستان مرتکب شده اند،که تاريخ کمتر بياد دارد.خونريزی و قتلهای عام،ويراني های غم انگيز کابل پايتخت کشور،شهرها و محلات،سقوط اقتصادی،رکود دلخراش فرهنگي،غارت و چپاول هستي مادی و معنوی،تصفيه های قومي و نژادی،آواره گي کتله های بزرگ مردم،تخريب تأسيسات مادی،زراعت و آبياری،تحميل زنده گي بدوی،تحمل انواع شکنجه های جسمي و رواني،کاربرد زور و ستمگری،تحميل محروميت فقر و گرسنگي،معلول و معيوب و ناقص الاعضاء نمودن مردم،بيوه نمودن زنان و يتيم ساختن کودکان و اطفال،کمبود و فقدان مواد خوراکي و طبي،بسط دامنه جهل و بي سوادی،بستن مکاتب و زنداني نمودن زنان در خانه ها،تحفه رژيم شان بمردم عذاب ديده کشور بوده است .نسل اول بانيانشان دارند از دور خارج مي شوند و مشروعيت شانرا حتا برای جيره خوارانشان از دست داده اند .وجود ارتجاع چنين بدوی و نامنظم در کشور فضای مناسبي برای اعتراض مي دهد،اما مسأله اينست که چه عواملي اين اعتراضات و نفرت مردم از فندمنتاليسم را به سمت يک جنبش اعتراضي متشکل با خواستهای روشن ببرد. گرچه در نبود سامانهای راديکال،ملي و مترقي در درون کشور،جنبش اعتراضي واحد و متشکل با خواستها و برنامه ها و الترناتيف های مشخص خويش مانند : جنبش زنان، جوانان، زحمتکشان و روشنفکران پا بميدان بگذارده است .همين اکنون يکي ازين جنبش ها،جنبش اعتراضي زنان از حمايه وسيع و روزافزون بين المللي برخوردار گرديده است .زحمتکشان و مردم مي توانند در سطح عمومي به برپايي رستاخيز عليه جنايت و جهالت منفور بنيادگرايان فراخوانده شوند.
درد جانکاه مردم عذابديده افغانستان،وجدان بيدار هر انسان را تکان مي دهد.دانشمندان وطندوست و روشنفکران وطنپرست با طرح پاسخهای منطقي در را بروی رهايي مردم دردکشيده ما خواهند گشود. اين وضع فاجعه انگيز دير نخواهد ماند .جنگنده های مذهبي به درنده خو ترين موجودات روی زمين مبدل گرديده اند و قدرت طلبي در سايه اسلام خود ساخته ای شان بجايي رسيده است که وحشيانه مي خواهند بالای انسانهای معصوم روی زمين،حاکميت جهنمي شانرا تحميل کنند.آزاديخواهي و قانون طلبي را تصور مي کنند برای هميشه مي توانند بي نفس سازند. نام افغانستان را با مهر بزرگي مذهبي مبدل کرده اند تا بار ديگر ابليس به زعم خودش به مسخ هويت سرزمين ما مطمين تر شود. اين است داستان تسلط مذهب و دين ناب وارد شده در افغانستان که به عنوان يگانه معيار حقيقت ارزش های حقوقي و اجتماعي سالهای گذار به سده 21 و هزاره سوم حاصل ازدواج ناموفق بنيادگرايان نظم نوين جهاني و بنيادگرايان مذهبي مي باشد. هرگاه مفاهيم پيچيده و غامض سياسي در قالب کلمات ساده و عام فهم و قابل درک همگان بيان شود،درد جانکاه مردم ما اين است که از دو دهه بدينسو هزاران نفر اعدام شده و به قتل رسيده اند،سرشان از بدنشان جدا گرديده و يا سنگسار گرديده اند . و در کشورما با احکام مذهبي و کشت و کشتار جنگ ها که بنام اسلام براه انداخته اند،در سرکوب و جنايت هيچ حد و مرزی را نمي شناسند. خورد و بزرگ،پير و جوان،زن و مرد قرباني بالقوه و شقاوت کور اند،پس از يک دوره طولاني عقب رانده شدن نسبي فندمنتاليسم مذهبي از قدرت سياسي در کشورهای اسلامي در دو دهه اخير با قدرت گرفتن آنان در ايران،سودان و اخيراً در افغانستان،شاهد قدرت گيری جنبشهای اسلامي در منطقه بوده ايم .چه آنجايي که اينان به ايديالوژی حاکم دولتي تبديل شده اند و چه آنجا که در اپوزيسيون قرار دارند مانند :فلسطين،الجزاير و حتا مصر،جامعه دچار عقبگردهای مدحشي در زمينه حقوق مدني بخصوص حقوق زنان و ترقي و پيشرفت شده است . کشتار و بدويتي که بدست "مجاهد" و طالب در افغانستان،کشتار و ترور وحشيانه بنيادگرايان مذهبي در ايران و الجزاير همه براين گواهي مي دهد که مبارزه با جنبش ها و ايديالوژی بنيادگرايان مذهبي يک امر عاجل و همه آزاديخواهان و نهضت های برابر طلبي زنان و جنبشهای مترقي است . رسانه های غربي از فندمنتاليسم در الجزاير،ايران و افغانستان سخن مي زنند،دانشگاهيان عليه فندمنتاليسم مقاله مي نويسند و به زنان که اولين قربانيان اين رژيم ها و جنبش ها هستند،از گوشه و کنار گفته مي شود که اين بنيادگرايي است که مردسالار است و جامعه مذکر مي خواهد و حقوق انسانها را پامال مي کند،روشنفکران مسلمان شده هم نان به نرخ روز مي خورند،بنام دفاع از جهان سوم .شرق در مقابل غرب به فرهنگ خودی و ناسيوناليزم مصروف تحقيق در عرصه فرهنگ خودی و شعائر آن اند و درين ميان مردم سرکوب مي شوند،سنگسار مي گردند و تحقير مي شوند و هرصدای آزادی خواهي و اعتراض در گلوها خفه مي شود .
به بازيگران سياسي افغانستان بايد گفت با زنده گي مردم بازی بس است .بصدای حق طلبانه مليونها زن و مرد گوش دهيد،جنبش های عقبگرا را از صحنه مبارزه اجتماعي و سياسي بيرون کنيد ! تا اينکار نشود بازيافتن و احيای دولت انسان سالار و مدني ناممکن است .افغانستان خانه همه ای ماست و درآن مردمان مختلف زيادی زنده گي مي کنند،مردمي که طي قرون و اعصار به ياری هم به آفرينش فرهنگ خويش نايل امده اند و بطور واحد در برابر تهاجم خارجي و ستم گران بدفاع از حقوق و ميهن خود پرداخته و به پاسداری از آداب و سنن ملي،هويت شانرا حفظ کرده اند.تفرقه ملي بمثابه اسلوب و شيوه معمول سياسي زير شعار " تفرقه بينداز و حکومت کن"،شيوه زمامداران فاسد انها بوده است .تبليغات زهرآگين که اکنون در سياستشان در رابطه به ايجاد نفاق ملي و از جمله برتری پشتون، تاجيک،ازبک و هزاره ميگيرد،رنگ خدعه ويرانگر و بوی برادرکشي دارد.دامن زدن قوميگری و کشمکش و دادن اين تصور که افغانستان يک ائتلاف شکننده از اقوام و ملل است که گويا هرکدام مي خواهد ساز خود را بزنند و دولت خود را مي خواهند،تصوير واقعي نيست .در صورت بهم ريختن شيرازه مدني جامعه و مغلق شدن زنده گي اقتصادی متعارف شايد عده ای راه نجات خود را در هويت قومي و ناسيوناليزم و جدا کردن خرجشان جستجو کنند.سياست تجزيه افغانستان و تقسيم آن به مناطق نفوذ آنهم برای اجرای سياستهای استعمارگرانه و استعمار جديد،سياست نوی نيست . سياست گذاران جهاني بخصوص سياستمداران"نظم نوين جهاني" برای نيل به اهداف استراتيژيک خود و حضور فعالتر در مناطق حساس و خطير تمامي وطندوستان است که با درايت و حساسيت بمقابله با اين توطئه ها برخيزند. آنچه که امروز در کشور ما بيداد مي کند ايديالوژی مذهبي،سيستم اقتصادی،اجتماعي و بيش از همه ستم طبقاتي است که برهمه مردم ساکن کشور ما روا ميدارند.ظلم روا شده بر مردم افغانستان ستمگری يک مليت بر مليت،يک قوم بر قوم ديگر نيست و به يک مليت محدود نمي شود،بلکه همه مردم افغانستان از وضعيت موجود در عذابند.فقر،محروميت و فشار کمرشکن جنگهای بيهوده قدرت طلبانه زنده گي اکثريت بزرگ مردم ما را در شرايط بسيار سختي قرار داده است .در قاموس نيروهای تشنه بقدرت هرکس که با اليگارشي مستبد و ظالمانه ای آنها مخالف باشند،بايد نيست و نابود شوند. ختم جنگ با بيرون راندن گروه های بنيادگرای مذهبي و قومي ميسر خواهد شد،صلحي که مردم افغانستان مي خواهند،از زمين تا زمان متفاوت است .مردم افغانستان به تجربه دريافته اند که موجوديت احزاب اسلامي و قومي اساساً با صلح همخواني ندارند.هرگونه توافق آنها در قطع جنگ و تشکيل حکومت واحد،زمينه را برای جنگهای شديد تر و تصفيه های قومي بيشتر،فراهم مي سازد.اينرا حاميان پشت پرده آنان در غرب هم مي دانند.مردم و سازمانها و محافل اجتماعي جهان مانند مردم عذابديده افغانستان نسبت به صلحي که بنيادگرايان مي خواهند،کوچکترين خوشبيني ندارند. اکثريت مردم افغانستان،هرگونه صلحي را که تضمين کننده حداقل شرايط متعارف زنده گي باشد با حاکميت و حتا موجوديت بنيادگرايان در تضاد مي بينند.
مردم جهان مي دانند که اين گروه های فندمنتاليست در دامن جنگ و از پس مرداب های خون سربلند کرده اند و تا زماني که موجود اند،جوی های خون در افغانستان نخواهد خشکيد.مردم نظمي را نمي خواهند که در آن نيمي از پيکر جامعه برده خانگي نيم ديگر باشد و ابتدايي ترين حقوق انساني به بيشرمانه ترين وجه پامال گردد. مردم افغانستان نمي توانند به حکومتي رضايت دهند که در آن اصل برابری انسانها،مفهومي نداشته باشد و در نتيجه آن باندهای قومي و مذهبي به حاکميت تکيه زنند که راسيسم و خصومت مذهبي از سر و صورت آن ببارد. اينها و صدها خواسته های انساني ديگر،مطالبه فوری مردم افغانستان است که :انکه مي خواهد برای مردم عذابديده افغانستان کاری بکند،بايد به آنها توجه نمايد.زمان آن است که به اين مطالبات و خواستها شفافيت بخشيده شود و مبارزه بخاطر آن از اين مسير بايد بگذرد.بيان سياسي و روشن مطالبات فوق در جدايي دين از دولت و تشکيل يک دولت سکولار منتخب مردم که در آن اصل برابری انسانها،صرفنظر از جنسيت، مذهب،نژاد و مليت تضمين باشد،مفهوم مي يابد. در جامعه يي که نيروهای مترقي و ليبرال آن ديروز در برابر بنيادگرايان و ناسيوناليزم قبيلوی به زانو امده هنوز مي کوشند با دفاع از مذهب و قومي گرايي به چشم مردم خاک بپاشد،اين مسوليت نيز بدوش نيروهای مترقي و پيشرو افغانستان است .هرچند نيروهای ترقيخواه افغانستان متحدتر و فعالتر آرمانهای ترقيخواهانه و آزاديخواهانه را تبليغ کنند و درين عرصه ظاهر شوند،به همان اندازه شانس موفقيت اين راه بيشتر مي شود.مبارزه سياسي نيروهای مترقي در برابر بنيادگرايان اسلامي پيچيده و طولاني است بايد اگاهانه،متحدانه و با خرد و عقل جمعي صورت گيرد.
September 4th, 2005


  برداشت و بازنویسی درونمایه این تارنما در جاهای دیگر آزاد است. خواهشمندم، خاستگاه را یادآوری نمایید.
 
گزیده مقالات